قوله تعالى: إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به و یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء شرک عام دیگر است، و شرک خاص دیگر. شرک عام شرک اکبر است، و شرک خاص شرک اصغر.


شرک اکبر آنست که کردگار عظیم و صانع قدیم را جل جلاله شریک و انباز گویند، یا او را نظیر و همتا دانند، یا بچیزى از خلق وى ماننده کنند، هر که این گوید نه خداى را پرستنده است، که او بت را خواننده است! و بحقیقت از دین هدى بازمانده! اعتقاد درست و دین پاک آنست که خداى جهانیان، و آفریدگار همگان را پاک و منزه دانى از جفت و فرزند و انباز، نه خود زاد، و نه کس او را زاد، از حدوث و تغیر و ولادت آزاد، مقدس از عیب و عجز و نیاز، در صفت پاک، و در صنع زیبا، و در گفت شیرین، و در مهر تمام. در صفت از عیب پاک، و در کرد از لغو پاک، و در گفت از سهو پاک، و در مهر از ریب پاک. خدایى که از اوهام بیرون، و کس نداند که چون! خدایى را سزا، و بخدا کارى دانا، وز عیبها جدا، در ذات و صفات بیهمتا. هر که این اعتقاد گرفت از شرک اکبر برست، و با اصل ایمان پیوست.


اما شرک اصغر دو قسم است دو گروه را: مومنان را ریا است در عمل، و ترک اخلاص در آن، و عارفان را التفاتست با عمل و طلب خلاص بآن. اما اثر آن در مومنان آنست که از ایمان ایشان بکاهد، و در یقین ایشان خلل آرد، و در روشنایى بایشان فرو بندد. مصطفى (ص) گفت: سخت میترسیم بر امت خویش از شرک کهن.


گفتند: یا رسول الله شرک کهن کدام است؟ گفت: آنکه عمل کند، و در عمل وى ریا بود. شداد اوس گفت: رسول خداى را دیدم که میگریست. گفتم: یا رسول الله چرا میگریى؟ گفت: میترسم از امت خویش اگر شرک آرند، نه آن که بت پرستند، یا آفتاب و ماه پرستند، لکن عبادت بریا کنند، و خلق را با حق در آن عمل انباز کنند، و الله میگوید: أنا اغنى الشرکاء عن الشرک، فمن عمل عملا اشرک فیه غیرى فأنا عنه برى‏ء، و هو الذى اشرک.


میگوید: هر که عملى کرد و دیگرى را با من از آن انباز گرفت، من از انبازان همه بى‏نیازترم، جمله آن عمل بآن انباز دادم.


امیر المومنین على (ع) مردى را دید سر در پیش افکنده، یعنى که پارساام.


گفت: اى جوانمرد این پیچ که در گردن دارى در دل آر، که خداى در دل مینگرد.


گفت: روز قیامت فرا قراء مرائى گویند: نه شما آنید که متاع دنیا بشما ارزان‏تر فروختند؟ نه آنید که مردمان بر در سراى شما ایستادند؟ نه آنید که ابتداء بر شما سلام میکردند؟ از جزاء اعمال شما بود که بشما رسانیدیم. امروز شما را حقى نماند. از اینجا است که بعضى بزرگان دین، باضطرار و افتقار، رفق دوستان مى‏نپذیرفتند، چنان که سفیان ثورى رحمة الله علیه چند روز بگذشت که در خانه وى هیچ طعام نبود. آخر روز مردى دو بدره آورد بنزدیک وى، گفت: دانى که پدرم ترا دوست بود، و در معیشت متورع بود، این میراثى است که از وى بازماند، و چنان دانم که حلالست، و در آن هیچ شبهتى نه، چه باشد اگر قبول کنى و مرا بدان شاد کنى؟ سفیان گفت: خداى ترا بدین همت نیکو ثواب دهد، اما من قبول نکنم که آن دوستى ما با پدرت براى خدا بوده است. روا ندارم که در مقابله آن عوضى ستانم. این خود درجه متورعان است، و طریق پارسایان، و برتر ازین درجه عارفان است. و شرک اصغر در حق ایشان آنست که بعد از اخلاص در طاعت، و صدق در عمل، اگر چشمشان در آن عمل خالص آید، یا طلب ثواب آن بخاطرشان فراز آید، یا رستگاى خویش در آن عمل بینند، آن همه در راه دین خویش شرک شمرند، وز آن توبه کنند.


أ لمْ تر إلى الذین یزکون أنْفسهمْ خود را نستایند، و تزکیت مردم نپسندند، و در عمل خویش ننگرند، و روش خویش را وزنى ننهند، و از هر دونى خود را فروتر دانند.


پرسید مرا دوست که آن قوم که بودند


کز خلق جهان گوى حقیقت بربودند

گفتم: چه نشان پرسى زان قوم که ایشان


خود را بخود از روى نمودن ننمودند

بر حاشیه دعوى هرگز نگذشتند


در دائره معنى هرگز نغنودند

زین نیز عجب‏تر که ز بى قدرى و خوارى


نزدیک همه خلق چو ترسا و جهودند.

آرى بر درگاه کریم هر چند خود را ذلیل‏تر دارى، عزیزتر شوى! آن ذل تو از دوست نه نومیدى است، که آن گواه راستى و درستى است.


پیر طریقت گفت: الهى! فریاد ازین خوارى خود، که کس را ندیدم بزارى خود! فریاد ازین سوز که از فوت تو در جان ما، در عالم کس نیست که ببخشاید بروز و زمان ما. الهى! از حسرت چندان اشک باریدم، که بآب چشم خویش تخم درد بکاریدم. اگر سعادت ازلى دریابم، این همه درد پسندیدم، ور دیده من بیکبار بر تو آید، در آن دیده خود را نادیدم.


بل الله یزکی منْ یشاء هر که تزکیت خداى درو رسد نشان وى آنست که از صحبت آن پراکنده دلان که در راه جبت و طاغوت فرو شدند باز رهد، و نیز ایشان را بخود راه ندهد، و تا نپندارى که پرستنده جبت و طاغوت آن بت‏پرستان بودند و بس! هر که او با هواء نفس خویش بیارامید، و در بند مراد نفس بماند، او مرد طاغوتست و بنده جبت.


در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق


غمزه بر هم زن یکى تا خلق را بر هم زنى‏

پاى بر نفس خود نهادن، و هواء خود را در تحت قهر خود آوردن، بزبان اهل اشارت آن ملک عظیم است که الله گفت: و آتیْناهمْ ملْکا عظیما، و یقال: الملک العظیم هو الاطلاع على اسرار الخلق، و الاشراف على اسرار المملکة، حتى لا یخفى علیه شى‏ء.


ابو عثمان مغربى از اینجا گفت: هر که حق را اجابت کرد، مملکت وى را اجابت کرد. یعنى که چون در مملکت چیزى فرا دید آید، وى را از آن خبر دهند.


ابن البرقى از بزرگان مشایخ مصر بود، و صاحب فراست بود، وقتى بیمار شد شربتى آب دادند او را. گفت: نخورم که در مملکت حادثه افتاده است، تا بجاى نیارم که چه افتاده است نیاشامم. سیزده روز نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتادند، و خلقى را بکشتند، و بسى خرابى کردند.


شیخ الاسلام انصارى گفت: عبودیت بیش ازین بر نتابد که بعضى داند و بعضى نه، که الله میگوید: فلا یظْهر على‏ غیْبه أحدا إلا من ارْتضى‏ منْ رسول.


و ما کان الله لیطْلعکمْ على الْغیْب همه الله داند و بس. و گفته‏اند: ملک عظیم معرفت ملک عظیم است. کسى که او را شناخت ملک دو جهان یافت.


پیر طریقت گفت: الهى! چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت ترا ارزیدم.


جز خداوند مفرماى که خوانند مرا


سزد این نام کسى را که غلام تو بود.